لطيفه های تاريخي،جغرافيای،اجتماعی

خاورميانه

معلم:خاورميانه به كجا گفته مي شود؟

دانش آموز:يه خاوراز ميانه رد ميشه ،ميگن خاورميانه

معلم ميگه:درست نيست.

دانش آموز ميگه:آهان فهميدم.به خاورهايي كه از تبريز به ميانه می روند خاورميانه می گويند.

☻☻☻

به يه نفرمي گن با «كشور»جمله بساز.

ميگه : با كش ور رفتم خورد به چشم!

☻☻☻

به طرف ميگن شمال كدوم طرفه؟

ميگه:مگه من قطب نما هستم.

☻☻☻

معلم ازدانش آموز می پرسه كانا سوئز كجاست؟

دانش آموزميگه:آقا تلوزيون ما بيش از سه كانال نداره.

☻☻☻

دانش آموزی كه در امتحان جغرافی پاسخ سوالات را جابجا نوشته بود.در نماز حاجت اين گونه با خدا رازونياز می كرد.

اللهم اجعل  سلسله جبال هيماليا فی قاره آفريقا

اللهم اجعل بحرالخزر فی سرزمين عربستان

اللهم اجعل الكارون فی كشور افغانستان

☻☻☻

نصف النهار

معلم:نصف النهار را تعريف كن.

دانش آموز:اگربايه چشم به نصف نهار نگاه كنيم مي شود نصف نهار.

☻☻☻

به يه نفرميگن با تونس جمله بساز .

ميگه :يك نفرميخواست بره تونس نتونس!

☻☻☻

خنگول می خواست بره سربازی قرآن نداشتن از زيرجغرافيا ردش كردن.

☻☻☻

معلم بگو بينم آفريقا كجاست؟

دانش آموز:آقا چرا هرچی گم مي شه از من می پرسيد؟

☻☻☻

خشكسالي بوده معلم جغرافی به دانش آموزان ميگه: بيايد بريم بيرون دعا كنيم بارون بياد چون دعای شما مستجاب ميشه.

دانش آموزان ميگن:آقا اينطور نيست اگه قرا بود دعای ما مستجاب بشه الان شما صدبار بود مرده بوديد.

☻☻☻

يه چينی را دار می زنن.

ميشه دارچين!

☻☻☻

يه روز راننده تاكسي از مسافرش می پرسه :آقا ببخشيد شما ژاپنی ايد؟

ميگه :نه ،باردوم از ش می پرسه :شما ژاپنی ايد؟بازم ميگه نه،بار سوم باز می پرسه ،يارو از كوره در ميره ميگه آره:راننده تاکسی میگه به قيافت نمياد!

☻☻☻

افسربه خنگول ميگه: بزن دنده يك!

راه بيفت!

خنگول ميزنه دنده عقب!

افسره ميگه :چرا دنده عقب زدي؟

خنگول ميگه :می خوام خيز بردارم!

☻☻☻

سرهنگه داشته امتحان رانندگي می گرفته.

از خنگول می پرسه :اگه يه نفر وسط خيابون بود،بوق می زنی يا چراغ؟

خنگول ميگه :برف پاك كن!

سرهنگ  ميگه  يعنی چه؟

خنگول ميگه:يعنی يا برو اين طرف يا آن طرف.

☻☻☻

يه ترك وژاپنی ازدواج می كنن بچه شون دوقلو ميشه .

اسم بچه هاشون را ميذارن بوهارا و ائو هارا

 

☻☻☻

يه فارس ويه ژاپني ازدواج ميكنن بچه شون دوقلو ميشه .

اسم بچه هاشون ميزارن اين چون اون واون چون اين

☻☻☻

به يكی ميگن ميخای چندتا بچه داشته باشی؟

ميگه :5تاميگن چرا6تا نه؟

ميگه :آخه گفتن از هر 6نفردرجهان يك نفرچينی است.

☻☻☻

قاضی :مرد حسابی .چرا از ديوار مردم بالا می ری؟

دزد:برای اينكه درهای خانه يشان بسته است.

☻☻☻

خنگول ميره بانك چك اش روپاس كنه.

كارمندبانك بهش ميگه :چك سيباست؟

خنگول ميگه :نه چك گيلاس هاي پارساله

☻☻☻

دوتا راننده با هم تصادف می كنن.

افسر ميادو می پرسه: كدومتون مقصريد؟

يكيشون ميگه:من خواب بودم،نديدم كي مقصربود!

☻☻☻

يه نفرداشته ازكنار چاهي رد ميشده می بينه از ته چاه يكی داد ميزنه :كمك كنيد شما را به خدا كمك كنيد.

طرف خم ميشه به سمت چاه جواب ميگه:آخه آدم حسابي،ته چاه جاي گدايي كردنه؟!

☻☻☻

خنگول تو جاده داشته رانندگی ميكرده،يهو می بينه يه كاميون داره از روبروش مياد،می زنه رو ترمز،ترمزش نمي گيره.

رفيقشو صدار ميزنه و ميگه:پاشو تصادفو ببين.

☻☻☻

از روباه می پرسند:شاهدت كيه؟

می گه :من فقط در حظور وكيلم حرف می زنم.

☻☻☻

به طرف ميگن چه خبر؟

ميگه:مگه من خبرنگار هستم.

☻☻☻

 همكاری

زهرا:علي؛ داداش همكاری يعني چه؟

علي:همكاری يعنی اينكه توكمك كني ومشق هاي من را بنويسي ومن هم كمك كنم غذای تور بخورم.

☻☻☻

معلم:تيمورلنگ چگونه به قدرت رسيد؟

دانش آموز:با حالت لنگان لنگان

☻☻☻

معلم:نادر چگونه برتخت نشست؟

دانش آموز:چهار زانو

☻☻☻

ماجراي دو لاف زن

يكی از لاف زنها ميگه من تو روستامون تحقيق كردم وسيم تلفن پيدا كردم .فهميدم كه صدسال پيش مردم ما با تلفن حرف می زدند.

لاف زن دومی براي اينكه كم نياره ميگه:من هم خيلی تحقيق كردم اما سيمی پيدا نكردم .پس فهميدم كه مردم ما صدسال يش با بيسيم صحبت می كردند.

☻☻☻

معلم:قبل از شاه عباس اول چه كسي درايران حكومت مي كرد؟

دانش آموز: شاه عباس صفرم

☻☻☻

ازخنگول می پرسن:جوراب ها توكی شستی؟ميگه:لطفاًسؤال تاريخی نپرسيد.

☻☻☻

يه روز پيامبر (ص)در كنارعده ای از يارانشان نشسته بودند وباهم صحبت مي كردند.يكبار ايشان رو كردند به دوستانشان وگفتند:«كدو يك از شما مي داند كه اين پاي من شبيه چيست؟»

ياران پيامبر به فكر فرو رفتند.وهركدام چيزي گفتند.يك نفرگفت:«شاخه ی درخت»

ديگری گفت:«ستون خيمه»وخلاصه هركس چيزی گفت.

بعد از همه ،پيامبرلبخندي زدند،پاي ديگرشان را نشان دادند وگفتند:

«اين پاي من شبيه پاي ديگر من است!»

☻☻☻

روزی پيامبر (ص)وحضرت علی (ع)كنارهم نشسته بودندوخرما می خوردند.

پيامبر تصميم گرفتندبا علي (ع)شوخی كنند.

براي همين پس از خوردن خرما ،هسته های خرما را پنهانی مقابل هسته هاي خرمای علی (ع) قرارمی دادند.آنها گرم صحبت بودند؛ علي(ع)متوجه اين كار پيامبر(ص) نمی شدندند.

پس از اينكه پيامبرخرما ها را خوردندبه علي گفتند :«علی جان !به نظر شما كدوم يك از ما خرماي بيشتر ی خورده است؟»

حضرت علی (ع)به هسته های جمع شده نگاه كرد وديد حتی يك هسته ی خرما جلوی پيامبر(ص)نيست.بنابراين زود متوجه شوخی پيامبر(ص)با خودش شد.وبرای اينكه شوخی پيامبر را پاسخ دهد،گفت:«ظاهراً من امّا گويا شما آنقدر گرسنه بوديد كه خرما را با هسته اش خورده ايد.»

☻☻☻

در اروپای قرون وسطی يه نفر برای اعتراف گناه خود به كليسا پيش كشيش ميره وگناهاشو ميگه.

كشيش ميگه هزينه گناهات ميشه سه تومان.

اعتراف كننده چون پول خورد نداشته پنج تومان ميده.

كشيش هم ميگه: من پول خورد ندارم.

اعتراف كننده ميگه منم ندارم.

اعتراف كننده ميگه حالا چيكار كنيم؟

كشيشه ميگه :برو اون پشت مشتا يه گناه دوتوماني كن وبعد بيا اين جا اعتراف كن تا بی حساب شويم.

☻☻☻

معلم به دانش آموز ميگه در خيبر كی شكست؟

دانش آموز ميگه آقا به خدا كار ما نبود ما اونجا نبوديم.

☻☻☻